وامداري غرب به اسلام در علم نجوم (قسمت اول)
وامداري غرب به اسلام در علم نجوم (قسمت اول)
وامداري غرب به اسلام در علم نجوم (قسمت اول)
نويسندگان: مهدي راعي / رحيم قرباني
هنگامي كه سخن از فيزيك و نجوم پيشرفته سخن به ميان مي آيد، انديشه ها بهت زده مي شوند كه چه دستاوردِ بلند و والاي با ارزشي است كه انسانِ متمدّن قرن بيستم به عالم بشريت ارمغان آورده است. در حالي كه لازمه قبول پيشرفته و بي بديل بودن يك مسئله علمي و صنعتي، بي سابقه بودن آن در طول تاريخ چندين هزارساله بشر است. از اين رو، با بررسي تاريخي بسياري از مسائل علوم جديد ملاحظه مي شود كه سابقه ديريني در اقوام و ملت هاي گذشته داشته است. اين مسائل به دو صورت قابل بررسي هستند:
الف. دانشمندان غربي، پس از عصر نوزايي تا به امروز نظرياتي را مطرح كرده و بسط داده اند كه همان مطلب دقيقاً يا تقريباً در آثار علمي گذشتگان نيز بوده است و چه بسا دانشمندان امروزي از آن آثار استفاده اي نبرده و در اثر تحقيق و پژوهش هاي طاقت فرسا به آن نظريات رسيده اند:
ب. قسم دوم مسائلي است كه دانشمندان جديد كارها و تلاش هاي اساسي از خود نداشته و شالوده مباحث و دستاوردهاي پيشينيان را دست مايه نظريات خود قرار داده و همان مباحث را عيناً با اندكي تغييرات ساختاري يا محتوايي به نام خود ارائه كرده اند. اين قسم، مورد بررسي اين نوشتار است. قبل از ورود به اين بررسي، چند نمونه از مباحث فيزيك و نجوم در قسم نخست را مورد اشاره قرار مي دهيم.
ابن سينا در مبحث خلأ مي گويد: «سنگي كه به هوا پرتاب مي شود اگر معاوفت هوا (يا ساير اصطكاكات) در كار نباشد، آن سنگ تا سطح مُحدِّدُ الجهات به حركت خويش ادامه مي دهد. » معناي اين سخن اين است كه اگر جسمي در اثر نيروي خارجي وارد بر آن، به حركت درآيد بعد از آنكه علاقه جسم با نيروي خارجي از بين رفت، آن جسم براي هميشه به حركت خود ادامه مي دهد. مگر آنكه عوائقي در كار باشد و مانع ادامه آن حركت شود. چنانكه واضح است اين مطلب عين قانون جبر نيوتن و گاليله است. 1
ملّاصدرا نيز در گزارشي از كتاب الحدود ابن سينا، نظريه «جاذبه عمومي» را چنين با توضيحات بسيار جالب و زيبا به او نسبت داده است. 2
البته اين انديشه از گذشته تا همين اواخر در ميان منجمّان اسلامي مطرح بوده است كه آسمان و زمين و همه اشيا به نوعي بر يكديگر اثر جاذبه يا دافعه دارند و بسته به اينكه اشيا در طبيعت به چه نحوي قرار گرفته باشند، جاذبه يا دافعه تحقق مي پذيرد. 3
اين نظريه حتي در نوآوري ها و دقت نظرهاي ابوريحان بيروني نيز به چشم مي خورد كه در مقام مخالف با نظريه مشهور منجمّان درباره فلك، ثقل عام را مطرح مي كند. 4
پس از وي در اواخر قرن يازدهم ميلادي منجمّم بلندآوازه اسلامي زرقالي بود كه نظريه بيضوت مدار سيارات را بسط داده و با بذل تلاش هاي مستمر در طول سال هاي عمر خود توانست در سال 1080م. جدولي را طرح ريزي و تنظيم كند كه به نام Toledan معروف است و بعدها مبناي كار كپلر و ديگران قرار گرفت. 12
فعاليت ها و نوآوري هاي او چنان چشمگير بوده است كه عده اي از شرق شناسان نيز در اوج عظمت او مبهوت مانده و به طور مفصل به ابعاد علمي او پرداخته اند. 14 البته روشن است كه تلاش هاي علمي صورت گرفته درباره حركت سيارات به او منحصر نشده، بستر گسترده اي از تاريخ نجوم اسلامي را با عده بسيار زيادي از منجمّان و فلاسفه اسلامي، به خود اختصاص داده است و اين دستاوردها ديرينه چند قرن قبل از اين دارد كه گاليله در محكمه كليسا پا بر زمين كوبيد و مي گفت: «و تو خود خوب مي داني كه در حركت هستي. »
در مورد قسم دوم، از نظريات و مسائل موجود در آثار دانشمندان پس از عصر نوزايي غرب، مباحث بسياري وجود دارد كه در اين نوشتار به مسائل نوآورانه منجمّان اسلامي و استفاده هاي غربي ها از آن ها مي پردازيم:
نظريه زمين مركزي در طول تاريخ پر فراز و نشيب علم نجوم، به آن راحتي كه در تصور ماست، مورد قبول همگان نبوده است، بلكه از دوره باستان تا اواخر شكوفايي دوره اسلامي علوم، مخالفان و نقاداني داشته است; به طوري كه در مقابل آن، نظريه هاي ديگري به عنوان سيستم گردشي براي سيارات و اجرام آسماني ارائه شد. 17
شكل گيري اين نوع مخالفت ها و اكتشافات، به زمان آريستارخوس ساموسي در چهار يا پنج قرن پيش از ميلاد مسيح باز مي گردد. در ميان يونانيان و حتي هندي هاي باستان، مخالفت هاي علمي و عقيدتي با آن صورت گرفت; تا اينكه علم نجوم وارد دوره با شكوه اسلامي شد كه در اين دوره بسي عميق تر و علمي تر مورد بازانديشي و نقّادي قرار گرفت; به گونه اي كه بسياري از زير ساخت هاي نجوم و فيزيك پيشرفته (يعني آنچه كه امروزه به عنوان علمي پيشرفته شاهد آن هستيم) در اين دوره پي ريزي شد. و بالاخره اين پيشرفت، با همه آثار مكتوب و صنعتي (ابزار آلاتِ نجومي) كه داشت، در دوره رنسانس به وسيله تاجران و غارتگران فرهنگي به مناطق گوناگون اروپايي از جمله ايتاليا، آلمان، انگليس، فرانسه، لهستان، و... منتقل شد، به طوري كه در مناطق اسلامي حتي آثاري از برخي كتاب ها و ابزار آلات نجومي به جا نماند. و امروزه براي بررسي چنين منابعي ناچار از رجوع به كتابخانه هاي اروپايي هستيم (تازه اگر آن غارتگران چنين اجازه اي را براي استفاده علمي از منابع ميراثي خودمان به ما بدهند!)18
به هر حال، در عصر نوزايي آثار علمي مسلمانان و ايرانيان به دست اشخاصي چون كوپرنيك، تيكو براهه، گاليله، و ديگران رسيد و آنان با استفاده از اين آثار و دستاوردها، نظرياتِ مسلمانان را به اسم خود جا زدند، به گونه اي كه حتي اسمي از كتاب ها و منابع و نام صاحبان آن نظريات هم به ميان نياوردند، بلكه همه دستاوردهاي چند صد ساله مسلمانان را به اسم خود مطرح كرده و پيشرفت علم نجوم را به اسم خود ثبت كردند. و اكنون پس از چند قرن زندگي غارتگرانه، تازه خود غربي ها برخي از آن آثار علمي را ـ آن هم بخشي از آن را با ترجمه انگليسي نه اصل عربي يا فارسي ـ منتشر كرده و عده اي از افراد منصف خودشان نيز به نظريه دزديشان اقرار و اعتراف مي كنند;19 البته در صورت دسترسي مسلمانان به آن آثار، اولا خود مسلمانان ميدانداري آن علوم و پيشرفت ها را به عهده مي گرفتند; و ثانياً، غربي هاي غارتگر نمي توانستند به راحتي نظريات مسلمانان را به اسم خود منتشر كنند.
به هر حال، اين روند از پيشرفت در علم نجوم، در تاريخ درخشان دوره اسلامي به گونه اي كاملا حرفه اي تحقق يافته است كه علي رغم پنهان كردن اين حقيقت توسط غربي ها، با رجوع به منابع اصيل علم نجوم در ميان دانشمندان اسلامي، بسياري از زواياي پوشيده و مبهم علمي به خوبي نمايان مي گردد.
روشن است كه غرب مدرن در اين پيشرفت هيچ نقش نوآورانه اي نداشته است. حال براي ترسيم اين مسئله، مناسب است كه به طور اجمالي، شكل گيري مخالفت ها و نوآوري هاي دانشمندان يوناني و اسلامي در مقابل نظريه زمين مركزي را (از لحاظ تاريخي) بررسي كنيم.
راسل نيز در كتاب تاريخ فلسفه غرب، از آن نظريه به عنوان شكل كامل فرضيه كوپرنيك ياد كرده و در مقام توصيف آن چنين مي گويد: «آريستارخوسِ ساموسي كه در حدود 320 ـ 250 ق. م مي زيسته... شكل كامل فرضيه كوپرنيك را طرح كرد; يعني گفت كه همه ستارگان (اجرام آسماني) از جمله زمين در دايره هايي گرد خورشيد مي گردند، و زمين هر 24 ساعت يك بار گردِ خود مي چرخد... »21
البته، بايد توجه داشت كه راسل اساساً نويسنده اي پرمبالغه است و در بسياري از مباحث و خصوصاً گزارش هاي تاريخي، غلو و پرگويي داشته، و عبارت پردازي هاي بي ربط و بي اعتباري ارائه مي كند; از اين رو، گفته او در مورد نظريه آريستارخوس، كه شكل كاملي از نظريه كوپرنيك بوده است، نادرست مي باشد; چرا كه نظريه آريستارخوس نه نظريه اي رياضي بوده، و نه نظريه اي منطبق با واقعيت مداري گردش سيارات در منظومه شمسي كه حركتي بيضوي است; بلكه صرفاً بر اساس مشاهدات و رصدهاي پيوسته، به طورِ بياني و گفتاري ساده مي گفت كه زمين و سيارات ديگر در مدارهاي دايره اي به دور خورشيد مي گردند و اين نوع فرض براي حركت اجرام آسماني صحيح به نظر مي رسد. به همين جهت، نظريه آريستارخوس، چيزي بيش از آنچه كوپرنيك مطرح كرده بود، نبوده است، بلكه شايد به خاطر فرض گرفتن اين مسئله، اندكي كم اعتبارتر از نظر كوپرنيك بوده باشد.
دومين نظريه اي كه در مصاف با فرضيه بطليموس به چشم مي خورد، انديشه آناكسيمندر درباره زمين است كه مي گفت: «زمين آزاد در فضا شناور است و بر چيزي تكيه ندارد. »22البته، اين نظريه بيشتر به مقابله با تفكر افسانه اي تكيه زمين به دو شاخ گاو شبيه است تا مقابله با زمين مركزي، اما با اين حال، با توجه به شواهدِ تاريخي (علي رغمِ ابهامات فراواني كه دارد) آناكسيمندر از مخالفان اين سيستم به شمار مي رود. قابل توجه است كه انديشه تكيه زمين به موجوداتي نظير گاو، نهنگ، لاك پشت و... از سرزمين باستاني و قبل از اسلام (يونان، ايران، هند، و مصر و بابل) به عرصه علوم و معارف اسلامي وارد شده است; اگر چه در صورت صحيح بودن روايت هاي مربوط به آن، شايد داراي تأويل و تفسير عرفاني ويژه اي باشد.
سومين نظريه، نظريه مسكوت مانده فيلولائوس درباره عدم مركزيت زمين در آسمان بيكران است كه مي گفت: «زمين مركز كاينات نيست، و تنها يكي از چندين سياره اي است كه به دور آتش مركزي در گردش اند. »23
اما فرقي اساسي ميانِ نظريه «گوي آتشينِ مركزي» او و نظريه «آريستارخوس» وجود داشت; زيرا «از نظرِ او جهان كروي و محدود است، و آتشِ مركزي در مركز آن جاي دارد. براي زمين سياره اي نامرئي را به عنوان همزاد آن در نظر گرفت، تا به گفته ارسطو فزوني ماه گرفتگي ها بر خورشيد گرفتگي ها را توجيه كند.... ضمنِ اعتقاد به دوران زمين بر گرد مركز جهان، فلك ثوابت را نيز همچون گذشته، همانند ساير افلاك در حركت مي دانست. »24 در حالي كه، آريستارخوس چنين نظري نداشت، و بلكه نظريه شبهِ خورشيد مركزي خود را در مقابله با اين رويكرد به سيستم حركتي ارائه كرده بود.
ارسطو درباره عقيده گردشي او درباره زمين اين گونه مي نويسد: «بيشتر فيلسوفان بر آنند كه زمين در مركز جهان هستي قرار دارد و در واقع، اينان همه كساني اند كه آسمان را متناهي مي دانند. نمايندگان مكتب ايتاليايي، كه آن ها را فيثاغوريان مي نامند، با اين عقيده مخالفند. آنان بر اين عقيده اند كه آتش است كه در مركز جهان جاي دارد و زمين فقط يكي از ستارگان است و زمين است كه با حركت مستدير خود به گرد مركز، روز و شب پديد مي آورد. »25
هراكليتوسِ پنتوسي هم در رديف نوآورانِ يونان باستان به عنوان چهارمين نظريه پرداز بر عليه سيستمِ هيپارخوسي - بطليموسي (زمين مركزي) از جمله دانشمنداني بود كه با سرسختي تمام در مقام مخالفت با سيستم زمين مركزي و تفكر ساكن بودن آن در جايگاه خود، در تبيين علمي و واقع بينانه از آسمان كاملا روشن و با صداقت مي كوشيد. وي مي گفت: «اگر به جاي اينكه تصور كنيم تمام دنيا به دور زمين مي گردد، بپنداريم كه زمين دور محور خود مي چرخد، بر بسياري از مسائل چيره شده ايم. »26او علاوه بر پافشاري به نظريه گردش محوري زمين، با توجه به دقت هاي فراوان در نحوه حركتِ سيارات در آسمان پي برده بود كه حركت دو سياره زهره و عطارد فقط با گردش به دور خورشيد قابل توجيه و تبيين بود; از اين رو، با صراحت بيان كرد كه اين دو سياره نه تنها به دور زمين نمي گردند، بلكه به طوركاملاروشن به دور خوشيد در گردشند. از اين رو، به گفته يكي از تاريخ نگارانِ علم: «در اين نظريه سعي بر اين بود كه نشان دهند در آن منظومه (منظومه خورشيدي) زهره و عطارد بر گردِ خورشيد مي چرخند، در صورتي كه خورشيد خود بر گرد زمين مي چرخيد. »27
او در اين مرحله از وظيفه خود در قبال علم، دو گام بسيار اساسي برداشت، با اينكه به خاطر عوامل گوناگوني، تثبيت و مقبوليت نظريه مركزيت خورشيدبرسيارات هفتگانه(عطارد، زهره، زمين، ماه، مريخ، مشتري، زحل) صدها سال به تأخير افتاد.
از ميان دانشمندان پرآوازه در سرزمينِ تمدن سازِ آسياي شرقي، هند، آريه بته اول به چشم مي خورد كه فقط سامانه گردش محوري زمين را مطرح ساخت; در زمان هند باستان همچون يونان، «عقيده عموم بر آن بود كه زمين در مركز گيتي است و تمامي حركات به دور آن انجام مي شوند، ولي آريه بته اول، علي رغم ديگر منجّمان هندي، مي گفت كه زمين به دور خود مي چرخد. »28
با توجه به اين توضيح، «اهميت و مقام بلند سجزي در تاريخ علم فلك از اين نظر است كه او مخترع اصطرلاب زورقي است كه پايه اش بر اين اصل است كه زمين متحرك است و بر محور خود مي چرخد، و فلك با آنچه در آن است به استثناي كواكب سياره هفتگانه، ثابت است. »29
ابوريحان بيروني معاصر وي، درباره اختراع بي نظيرش چنين مي نويسد: «حقيقتاً براي ابوسعيد سجزي اصطرلابي از نوع بسيط و غيرمركب از شمالي و جنوبي ديدم كه آن را زورقي ناميده بود، و او را به خاطر اين اختراعش بسيار تحسين كردم; اختراعي كه بر اساس اصل مستقل و قائم به خودش استوار گشته و ساخته شده بود، همان اصلي كه (چنان كه برخي از مردم معتقدند) مي گويد: حركت كلي مرتب شرقي (از جانب غرب به شرق) همانا به زمين تعلق دارد نه فلك و آسمان. و به جانم قسم كه اين مسئله شبهه بسيار سخت و غير قابل حلي بود (كه شايد با ساخته شدن اين اصطرلاب، مسئله حل شود )و چيزي از رد آن براي مهندسان و دانشمندان دانش نجوم حاصل نمي آيد. »30
«زورقي» به معني «بيضوي» مي باشد، و اساس انديشه سجزي در ساختن اين اصطرلاب بر پايه علمي كشف شده به وسيله خودش بود كه قايل به منظومه شمسي با مدارهايي بيضوي براي سيارات آن بود. از اين رو، مي بينيم كه كاشف و نظريه پرداز اصلي درباره سيستم منظومه اي نه تنها كوپرنيك نبوده است، بلكه اساساً اين انديشه به فكر غربي ها خطور نكرده است، و هر آنچه كه در اين باره گفته اند به بركت غارت هايي بوده است كه از كتاب ها و منابع مسلمانان به انجام رسانده اند.
به هر حال، از اين نوع تحسين و استقبالي كه ابوريحان از سجزي و اختراعش كرده است روشن مي شود كه خود او نيز قايل به حركت زمين و عدم مركزيت آن بوده است. و همچنين، از عبارت اخير، كه نوشته است: «چيزي از رد آن براي مهندسان و دانشمندان دانش نجوم حاصل نمي آيد» چنين بر مي آيد كه خود ابوريحان نيز به بطلان زمين مركزي و صحيح بودن نظريه حركت زمين و خورشيد مركزي، معتقد بود، كه آن را بررسي مي كنيم:
با توجه به اين توضيحات، مشخص مي شود كه خود بيروني نيز از جمله منتقدان و مخالفان سيستم زمين مركزي بوده است. بنا به نوشته ويل دورانت: «ابوريحان بيروني در كروي بودن زمين ترديد نداشت; معتقد بود كه اشيا به طرف مركز زمين جذب مي شوند. گفته بود كه داده هاي نجومي را، مطابق اين فرض كه زمين هر روز يك بار به دورمحور خود و هر سال يك بار به دور خورشيد مي گردد، به همان سهولت مي توان توضيح داد كه اگر عكس آن را فرض كنيم. »31
علاوه بر اين، بيروني در كتاب قانون مسعودي، بر حركت زمين دليل اقامه كرده و به طور كاملا روشن و علمي آن را به اثبات رسانده است: «هنگامي كه چيزي از بلندي فرو مي افتد، محل افتادن آن درست پايه خط قائم بر نقطه فرو افتادن نيست، و سقوط ها با زواياي مختلف نسبت به خط قائم صورت مي گيرد، هنگامي كه پاره اي از زمين از آن جدا مي شود و فرو مي افتد، داراي دو گونه حركت است: يكي حركت دوراني كه از گردش زمين، به آن تعلق مي گيرد; و ديگري حركت مستقيم خطي كه از سقوط مستقيم آن به طرف مركز زمين، براي آن حاصل مي شود. اگر تنها حركت مستقيم مي داشت، لازم بود كه محل سقوط آن در طرف مغرب وضع قائم آن قرار گيرد. ولي چون هر دو حركت در زمان واحد وجود دارد، نه در مشرق خط قائم سقوط مي كند و نه در امتداد قائم، بلكه محل سقوط آن اندكي در جانب غرب است. »32
اگر نيك به استدلال و شيوه نگرش بيروني به آسمان و زمين، و پديده مرموز حركت اجرام در گنبد پيچيده كيان، بنگريم، روشن مي شود كه او افق هاي بسيار والايي از مدل هاي رياضي و فيزيكي زمين و آسمان را فهم كرده بود; چرا كه استدلال ارائه شده به وسيله كوپرنيك، گاليله، و ديگران، را با بيان شيوا و صريحي ذكر كرده است. البته، اين توجه از سوي بيروني به عنوان ساختار حقيقي و طبيعي زمين، نه فقط از جانب وي، بلكه از جانب بوعلي سينا و پيروان مشائي او به عنوان ردّيه اي براي نظريه زميني متحرك، مطرح شده بود; همان گونه كه بعدها، خود كوپرنيك هنگامي كه مي خواست نظريه خورشيد مركزي را ارائه كند با اين اشكال مواجه شده، به شيوه اي شبيه به روش بيروني، آن را حل كرد. فرقي كه ميان بوعلي سينا و كوپرنيك بود اين است كه بوعلي سينا نظريه حركت زمين را ردّ مي كرد، و بيروني و كوپرنيك مدافع چنين رويكردي در سيستم سياره اي منظومه شمسي بودند. 33
نجم الدين كاتبي، كه يكي از شارحان فلسفه مشاء است، در عين حال كه استدلال بوعلي سينا را ردّ كرده، با استدلال و اشكال ديگري دوران و حركت زمين را ردّ كرده است. نكته اي كه كاتبي به آن اشاره كرده است بسيار عالي و تحليلي فيزيكي از مسئله به شمار مي رود، اما با اين حال، او به خاطر پيش زمينه هاي نادرستي كه از سيستم منظومه اي داشت، از پي بردن به حقيقت بزرگ، و مهم فيزيكي و طبيعي عاجز مانده بود. 34
برتراند راسل داستان اين اشكال او را اين گونه مي نويسد: «اگر زمين در هر نقطه اي از مدار خود، 186 ميليون ميل از نقطه اي، كه شش ماه ديگر در آن نقطه خواهد بود، فاصله داشت، اين امر ناچار در وضع ظاهري ستارگان تغييري خواهد داد; كما اينكه كشتي كه در درياست و نسبت به يك نقطه ساحل، شمالي به نظر مي رسد، نسبت به نقطه ديگر ساحل، شمالي به نظر نخواهد رسيد. اما چون اختلاف منظري مشاهده نمي شد، كوپرنيك به درستي نتيجه گرفت كه ثوابت بايد بسيار دورتر از خورشيد باشند... مشكل ديگر از اجرام سقوط كننده بر مي خاست. اگر زمين به طور مداوم از غرب به شرق در حال چرخش است، پس جرمي كه از ارتفاعي سقوط مي كند، نبايد در نقطه اي كه در امتداد قائم، درست زير نقطه ابتداي سقوط، قرار دارد سقوط كند، بلكه بايد نقطه سقوط كمي در طرف مغرب نقطه واقع بر خط قائم مارّ (عمود) بر وضع نخستين جسم ساقط شونده باشد; زيرا كه در مدت زمان سقوط، زمين از زير اين جسم، چرخنده است. در قانون جبر يا لختي گاليله، جواب اين مشكل پيدا شد. اما درزمان كوپرنيك جوابي براي آن مشهودنبود. »35
ادامه دارد ...
الف. دانشمندان غربي، پس از عصر نوزايي تا به امروز نظرياتي را مطرح كرده و بسط داده اند كه همان مطلب دقيقاً يا تقريباً در آثار علمي گذشتگان نيز بوده است و چه بسا دانشمندان امروزي از آن آثار استفاده اي نبرده و در اثر تحقيق و پژوهش هاي طاقت فرسا به آن نظريات رسيده اند:
ب. قسم دوم مسائلي است كه دانشمندان جديد كارها و تلاش هاي اساسي از خود نداشته و شالوده مباحث و دستاوردهاي پيشينيان را دست مايه نظريات خود قرار داده و همان مباحث را عيناً با اندكي تغييرات ساختاري يا محتوايي به نام خود ارائه كرده اند. اين قسم، مورد بررسي اين نوشتار است. قبل از ورود به اين بررسي، چند نمونه از مباحث فيزيك و نجوم در قسم نخست را مورد اشاره قرار مي دهيم.
1. قانون ثقل و جاذبه عمومي در انديشه و آثار بوعلي سينا
ابن سينا در مبحث خلأ مي گويد: «سنگي كه به هوا پرتاب مي شود اگر معاوفت هوا (يا ساير اصطكاكات) در كار نباشد، آن سنگ تا سطح مُحدِّدُ الجهات به حركت خويش ادامه مي دهد. » معناي اين سخن اين است كه اگر جسمي در اثر نيروي خارجي وارد بر آن، به حركت درآيد بعد از آنكه علاقه جسم با نيروي خارجي از بين رفت، آن جسم براي هميشه به حركت خود ادامه مي دهد. مگر آنكه عوائقي در كار باشد و مانع ادامه آن حركت شود. چنانكه واضح است اين مطلب عين قانون جبر نيوتن و گاليله است. 1
ملّاصدرا نيز در گزارشي از كتاب الحدود ابن سينا، نظريه «جاذبه عمومي» را چنين با توضيحات بسيار جالب و زيبا به او نسبت داده است. 2
البته اين انديشه از گذشته تا همين اواخر در ميان منجمّان اسلامي مطرح بوده است كه آسمان و زمين و همه اشيا به نوعي بر يكديگر اثر جاذبه يا دافعه دارند و بسته به اينكه اشيا در طبيعت به چه نحوي قرار گرفته باشند، جاذبه يا دافعه تحقق مي پذيرد. 3
اين نظريه حتي در نوآوري ها و دقت نظرهاي ابوريحان بيروني نيز به چشم مي خورد كه در مقام مخالف با نظريه مشهور منجمّان درباره فلك، ثقل عام را مطرح مي كند. 4
2. قانون اينرسي
3. قانون بقاي ماده و انرژي
4. نظريه جاذبه زمين
5. بيضويت مدارات گردشي سيارات
پس از وي در اواخر قرن يازدهم ميلادي منجمّم بلندآوازه اسلامي زرقالي بود كه نظريه بيضوت مدار سيارات را بسط داده و با بذل تلاش هاي مستمر در طول سال هاي عمر خود توانست در سال 1080م. جدولي را طرح ريزي و تنظيم كند كه به نام Toledan معروف است و بعدها مبناي كار كپلر و ديگران قرار گرفت. 12
6. حركت سيارات
فعاليت ها و نوآوري هاي او چنان چشمگير بوده است كه عده اي از شرق شناسان نيز در اوج عظمت او مبهوت مانده و به طور مفصل به ابعاد علمي او پرداخته اند. 14 البته روشن است كه تلاش هاي علمي صورت گرفته درباره حركت سيارات به او منحصر نشده، بستر گسترده اي از تاريخ نجوم اسلامي را با عده بسيار زيادي از منجمّان و فلاسفه اسلامي، به خود اختصاص داده است و اين دستاوردها ديرينه چند قرن قبل از اين دارد كه گاليله در محكمه كليسا پا بر زمين كوبيد و مي گفت: «و تو خود خوب مي داني كه در حركت هستي. »
7. كشف قمرهاي مشتري
8. كشف سحابي
در مورد قسم دوم، از نظريات و مسائل موجود در آثار دانشمندان پس از عصر نوزايي غرب، مباحث بسياري وجود دارد كه در اين نوشتار به مسائل نوآورانه منجمّان اسلامي و استفاده هاي غربي ها از آن ها مي پردازيم:
نظريه زمين مركزي در طول تاريخ پر فراز و نشيب علم نجوم، به آن راحتي كه در تصور ماست، مورد قبول همگان نبوده است، بلكه از دوره باستان تا اواخر شكوفايي دوره اسلامي علوم، مخالفان و نقاداني داشته است; به طوري كه در مقابل آن، نظريه هاي ديگري به عنوان سيستم گردشي براي سيارات و اجرام آسماني ارائه شد. 17
شكل گيري اين نوع مخالفت ها و اكتشافات، به زمان آريستارخوس ساموسي در چهار يا پنج قرن پيش از ميلاد مسيح باز مي گردد. در ميان يونانيان و حتي هندي هاي باستان، مخالفت هاي علمي و عقيدتي با آن صورت گرفت; تا اينكه علم نجوم وارد دوره با شكوه اسلامي شد كه در اين دوره بسي عميق تر و علمي تر مورد بازانديشي و نقّادي قرار گرفت; به گونه اي كه بسياري از زير ساخت هاي نجوم و فيزيك پيشرفته (يعني آنچه كه امروزه به عنوان علمي پيشرفته شاهد آن هستيم) در اين دوره پي ريزي شد. و بالاخره اين پيشرفت، با همه آثار مكتوب و صنعتي (ابزار آلاتِ نجومي) كه داشت، در دوره رنسانس به وسيله تاجران و غارتگران فرهنگي به مناطق گوناگون اروپايي از جمله ايتاليا، آلمان، انگليس، فرانسه، لهستان، و... منتقل شد، به طوري كه در مناطق اسلامي حتي آثاري از برخي كتاب ها و ابزار آلات نجومي به جا نماند. و امروزه براي بررسي چنين منابعي ناچار از رجوع به كتابخانه هاي اروپايي هستيم (تازه اگر آن غارتگران چنين اجازه اي را براي استفاده علمي از منابع ميراثي خودمان به ما بدهند!)18
به هر حال، در عصر نوزايي آثار علمي مسلمانان و ايرانيان به دست اشخاصي چون كوپرنيك، تيكو براهه، گاليله، و ديگران رسيد و آنان با استفاده از اين آثار و دستاوردها، نظرياتِ مسلمانان را به اسم خود جا زدند، به گونه اي كه حتي اسمي از كتاب ها و منابع و نام صاحبان آن نظريات هم به ميان نياوردند، بلكه همه دستاوردهاي چند صد ساله مسلمانان را به اسم خود مطرح كرده و پيشرفت علم نجوم را به اسم خود ثبت كردند. و اكنون پس از چند قرن زندگي غارتگرانه، تازه خود غربي ها برخي از آن آثار علمي را ـ آن هم بخشي از آن را با ترجمه انگليسي نه اصل عربي يا فارسي ـ منتشر كرده و عده اي از افراد منصف خودشان نيز به نظريه دزديشان اقرار و اعتراف مي كنند;19 البته در صورت دسترسي مسلمانان به آن آثار، اولا خود مسلمانان ميدانداري آن علوم و پيشرفت ها را به عهده مي گرفتند; و ثانياً، غربي هاي غارتگر نمي توانستند به راحتي نظريات مسلمانان را به اسم خود منتشر كنند.
به هر حال، اين روند از پيشرفت در علم نجوم، در تاريخ درخشان دوره اسلامي به گونه اي كاملا حرفه اي تحقق يافته است كه علي رغم پنهان كردن اين حقيقت توسط غربي ها، با رجوع به منابع اصيل علم نجوم در ميان دانشمندان اسلامي، بسياري از زواياي پوشيده و مبهم علمي به خوبي نمايان مي گردد.
روشن است كه غرب مدرن در اين پيشرفت هيچ نقش نوآورانه اي نداشته است. حال براي ترسيم اين مسئله، مناسب است كه به طور اجمالي، شكل گيري مخالفت ها و نوآوري هاي دانشمندان يوناني و اسلامي در مقابل نظريه زمين مركزي را (از لحاظ تاريخي) بررسي كنيم.
مخالفانِ زمين مركزي در دوره باستان (يونان و هند)
راسل نيز در كتاب تاريخ فلسفه غرب، از آن نظريه به عنوان شكل كامل فرضيه كوپرنيك ياد كرده و در مقام توصيف آن چنين مي گويد: «آريستارخوسِ ساموسي كه در حدود 320 ـ 250 ق. م مي زيسته... شكل كامل فرضيه كوپرنيك را طرح كرد; يعني گفت كه همه ستارگان (اجرام آسماني) از جمله زمين در دايره هايي گرد خورشيد مي گردند، و زمين هر 24 ساعت يك بار گردِ خود مي چرخد... »21
البته، بايد توجه داشت كه راسل اساساً نويسنده اي پرمبالغه است و در بسياري از مباحث و خصوصاً گزارش هاي تاريخي، غلو و پرگويي داشته، و عبارت پردازي هاي بي ربط و بي اعتباري ارائه مي كند; از اين رو، گفته او در مورد نظريه آريستارخوس، كه شكل كاملي از نظريه كوپرنيك بوده است، نادرست مي باشد; چرا كه نظريه آريستارخوس نه نظريه اي رياضي بوده، و نه نظريه اي منطبق با واقعيت مداري گردش سيارات در منظومه شمسي كه حركتي بيضوي است; بلكه صرفاً بر اساس مشاهدات و رصدهاي پيوسته، به طورِ بياني و گفتاري ساده مي گفت كه زمين و سيارات ديگر در مدارهاي دايره اي به دور خورشيد مي گردند و اين نوع فرض براي حركت اجرام آسماني صحيح به نظر مي رسد. به همين جهت، نظريه آريستارخوس، چيزي بيش از آنچه كوپرنيك مطرح كرده بود، نبوده است، بلكه شايد به خاطر فرض گرفتن اين مسئله، اندكي كم اعتبارتر از نظر كوپرنيك بوده باشد.
دومين نظريه اي كه در مصاف با فرضيه بطليموس به چشم مي خورد، انديشه آناكسيمندر درباره زمين است كه مي گفت: «زمين آزاد در فضا شناور است و بر چيزي تكيه ندارد. »22البته، اين نظريه بيشتر به مقابله با تفكر افسانه اي تكيه زمين به دو شاخ گاو شبيه است تا مقابله با زمين مركزي، اما با اين حال، با توجه به شواهدِ تاريخي (علي رغمِ ابهامات فراواني كه دارد) آناكسيمندر از مخالفان اين سيستم به شمار مي رود. قابل توجه است كه انديشه تكيه زمين به موجوداتي نظير گاو، نهنگ، لاك پشت و... از سرزمين باستاني و قبل از اسلام (يونان، ايران، هند، و مصر و بابل) به عرصه علوم و معارف اسلامي وارد شده است; اگر چه در صورت صحيح بودن روايت هاي مربوط به آن، شايد داراي تأويل و تفسير عرفاني ويژه اي باشد.
سومين نظريه، نظريه مسكوت مانده فيلولائوس درباره عدم مركزيت زمين در آسمان بيكران است كه مي گفت: «زمين مركز كاينات نيست، و تنها يكي از چندين سياره اي است كه به دور آتش مركزي در گردش اند. »23
اما فرقي اساسي ميانِ نظريه «گوي آتشينِ مركزي» او و نظريه «آريستارخوس» وجود داشت; زيرا «از نظرِ او جهان كروي و محدود است، و آتشِ مركزي در مركز آن جاي دارد. براي زمين سياره اي نامرئي را به عنوان همزاد آن در نظر گرفت، تا به گفته ارسطو فزوني ماه گرفتگي ها بر خورشيد گرفتگي ها را توجيه كند.... ضمنِ اعتقاد به دوران زمين بر گرد مركز جهان، فلك ثوابت را نيز همچون گذشته، همانند ساير افلاك در حركت مي دانست. »24 در حالي كه، آريستارخوس چنين نظري نداشت، و بلكه نظريه شبهِ خورشيد مركزي خود را در مقابله با اين رويكرد به سيستم حركتي ارائه كرده بود.
ارسطو درباره عقيده گردشي او درباره زمين اين گونه مي نويسد: «بيشتر فيلسوفان بر آنند كه زمين در مركز جهان هستي قرار دارد و در واقع، اينان همه كساني اند كه آسمان را متناهي مي دانند. نمايندگان مكتب ايتاليايي، كه آن ها را فيثاغوريان مي نامند، با اين عقيده مخالفند. آنان بر اين عقيده اند كه آتش است كه در مركز جهان جاي دارد و زمين فقط يكي از ستارگان است و زمين است كه با حركت مستدير خود به گرد مركز، روز و شب پديد مي آورد. »25
هراكليتوسِ پنتوسي هم در رديف نوآورانِ يونان باستان به عنوان چهارمين نظريه پرداز بر عليه سيستمِ هيپارخوسي - بطليموسي (زمين مركزي) از جمله دانشمنداني بود كه با سرسختي تمام در مقام مخالفت با سيستم زمين مركزي و تفكر ساكن بودن آن در جايگاه خود، در تبيين علمي و واقع بينانه از آسمان كاملا روشن و با صداقت مي كوشيد. وي مي گفت: «اگر به جاي اينكه تصور كنيم تمام دنيا به دور زمين مي گردد، بپنداريم كه زمين دور محور خود مي چرخد، بر بسياري از مسائل چيره شده ايم. »26او علاوه بر پافشاري به نظريه گردش محوري زمين، با توجه به دقت هاي فراوان در نحوه حركتِ سيارات در آسمان پي برده بود كه حركت دو سياره زهره و عطارد فقط با گردش به دور خورشيد قابل توجيه و تبيين بود; از اين رو، با صراحت بيان كرد كه اين دو سياره نه تنها به دور زمين نمي گردند، بلكه به طوركاملاروشن به دور خوشيد در گردشند. از اين رو، به گفته يكي از تاريخ نگارانِ علم: «در اين نظريه سعي بر اين بود كه نشان دهند در آن منظومه (منظومه خورشيدي) زهره و عطارد بر گردِ خورشيد مي چرخند، در صورتي كه خورشيد خود بر گرد زمين مي چرخيد. »27
او در اين مرحله از وظيفه خود در قبال علم، دو گام بسيار اساسي برداشت، با اينكه به خاطر عوامل گوناگوني، تثبيت و مقبوليت نظريه مركزيت خورشيدبرسيارات هفتگانه(عطارد، زهره، زمين، ماه، مريخ، مشتري، زحل) صدها سال به تأخير افتاد.
از ميان دانشمندان پرآوازه در سرزمينِ تمدن سازِ آسياي شرقي، هند، آريه بته اول به چشم مي خورد كه فقط سامانه گردش محوري زمين را مطرح ساخت; در زمان هند باستان همچون يونان، «عقيده عموم بر آن بود كه زمين در مركز گيتي است و تمامي حركات به دور آن انجام مي شوند، ولي آريه بته اول، علي رغم ديگر منجّمان هندي، مي گفت كه زمين به دور خود مي چرخد. »28
مخالفان نظريه زمين مركزي در ميان دانشمندان اسلامي
با توجه به اين توضيح، «اهميت و مقام بلند سجزي در تاريخ علم فلك از اين نظر است كه او مخترع اصطرلاب زورقي است كه پايه اش بر اين اصل است كه زمين متحرك است و بر محور خود مي چرخد، و فلك با آنچه در آن است به استثناي كواكب سياره هفتگانه، ثابت است. »29
ابوريحان بيروني معاصر وي، درباره اختراع بي نظيرش چنين مي نويسد: «حقيقتاً براي ابوسعيد سجزي اصطرلابي از نوع بسيط و غيرمركب از شمالي و جنوبي ديدم كه آن را زورقي ناميده بود، و او را به خاطر اين اختراعش بسيار تحسين كردم; اختراعي كه بر اساس اصل مستقل و قائم به خودش استوار گشته و ساخته شده بود، همان اصلي كه (چنان كه برخي از مردم معتقدند) مي گويد: حركت كلي مرتب شرقي (از جانب غرب به شرق) همانا به زمين تعلق دارد نه فلك و آسمان. و به جانم قسم كه اين مسئله شبهه بسيار سخت و غير قابل حلي بود (كه شايد با ساخته شدن اين اصطرلاب، مسئله حل شود )و چيزي از رد آن براي مهندسان و دانشمندان دانش نجوم حاصل نمي آيد. »30
«زورقي» به معني «بيضوي» مي باشد، و اساس انديشه سجزي در ساختن اين اصطرلاب بر پايه علمي كشف شده به وسيله خودش بود كه قايل به منظومه شمسي با مدارهايي بيضوي براي سيارات آن بود. از اين رو، مي بينيم كه كاشف و نظريه پرداز اصلي درباره سيستم منظومه اي نه تنها كوپرنيك نبوده است، بلكه اساساً اين انديشه به فكر غربي ها خطور نكرده است، و هر آنچه كه در اين باره گفته اند به بركت غارت هايي بوده است كه از كتاب ها و منابع مسلمانان به انجام رسانده اند.
به هر حال، از اين نوع تحسين و استقبالي كه ابوريحان از سجزي و اختراعش كرده است روشن مي شود كه خود او نيز قايل به حركت زمين و عدم مركزيت آن بوده است. و همچنين، از عبارت اخير، كه نوشته است: «چيزي از رد آن براي مهندسان و دانشمندان دانش نجوم حاصل نمي آيد» چنين بر مي آيد كه خود ابوريحان نيز به بطلان زمين مركزي و صحيح بودن نظريه حركت زمين و خورشيد مركزي، معتقد بود، كه آن را بررسي مي كنيم:
با توجه به اين توضيحات، مشخص مي شود كه خود بيروني نيز از جمله منتقدان و مخالفان سيستم زمين مركزي بوده است. بنا به نوشته ويل دورانت: «ابوريحان بيروني در كروي بودن زمين ترديد نداشت; معتقد بود كه اشيا به طرف مركز زمين جذب مي شوند. گفته بود كه داده هاي نجومي را، مطابق اين فرض كه زمين هر روز يك بار به دورمحور خود و هر سال يك بار به دور خورشيد مي گردد، به همان سهولت مي توان توضيح داد كه اگر عكس آن را فرض كنيم. »31
علاوه بر اين، بيروني در كتاب قانون مسعودي، بر حركت زمين دليل اقامه كرده و به طور كاملا روشن و علمي آن را به اثبات رسانده است: «هنگامي كه چيزي از بلندي فرو مي افتد، محل افتادن آن درست پايه خط قائم بر نقطه فرو افتادن نيست، و سقوط ها با زواياي مختلف نسبت به خط قائم صورت مي گيرد، هنگامي كه پاره اي از زمين از آن جدا مي شود و فرو مي افتد، داراي دو گونه حركت است: يكي حركت دوراني كه از گردش زمين، به آن تعلق مي گيرد; و ديگري حركت مستقيم خطي كه از سقوط مستقيم آن به طرف مركز زمين، براي آن حاصل مي شود. اگر تنها حركت مستقيم مي داشت، لازم بود كه محل سقوط آن در طرف مغرب وضع قائم آن قرار گيرد. ولي چون هر دو حركت در زمان واحد وجود دارد، نه در مشرق خط قائم سقوط مي كند و نه در امتداد قائم، بلكه محل سقوط آن اندكي در جانب غرب است. »32
اگر نيك به استدلال و شيوه نگرش بيروني به آسمان و زمين، و پديده مرموز حركت اجرام در گنبد پيچيده كيان، بنگريم، روشن مي شود كه او افق هاي بسيار والايي از مدل هاي رياضي و فيزيكي زمين و آسمان را فهم كرده بود; چرا كه استدلال ارائه شده به وسيله كوپرنيك، گاليله، و ديگران، را با بيان شيوا و صريحي ذكر كرده است. البته، اين توجه از سوي بيروني به عنوان ساختار حقيقي و طبيعي زمين، نه فقط از جانب وي، بلكه از جانب بوعلي سينا و پيروان مشائي او به عنوان ردّيه اي براي نظريه زميني متحرك، مطرح شده بود; همان گونه كه بعدها، خود كوپرنيك هنگامي كه مي خواست نظريه خورشيد مركزي را ارائه كند با اين اشكال مواجه شده، به شيوه اي شبيه به روش بيروني، آن را حل كرد. فرقي كه ميان بوعلي سينا و كوپرنيك بود اين است كه بوعلي سينا نظريه حركت زمين را ردّ مي كرد، و بيروني و كوپرنيك مدافع چنين رويكردي در سيستم سياره اي منظومه شمسي بودند. 33
نجم الدين كاتبي، كه يكي از شارحان فلسفه مشاء است، در عين حال كه استدلال بوعلي سينا را ردّ كرده، با استدلال و اشكال ديگري دوران و حركت زمين را ردّ كرده است. نكته اي كه كاتبي به آن اشاره كرده است بسيار عالي و تحليلي فيزيكي از مسئله به شمار مي رود، اما با اين حال، او به خاطر پيش زمينه هاي نادرستي كه از سيستم منظومه اي داشت، از پي بردن به حقيقت بزرگ، و مهم فيزيكي و طبيعي عاجز مانده بود. 34
برتراند راسل داستان اين اشكال او را اين گونه مي نويسد: «اگر زمين در هر نقطه اي از مدار خود، 186 ميليون ميل از نقطه اي، كه شش ماه ديگر در آن نقطه خواهد بود، فاصله داشت، اين امر ناچار در وضع ظاهري ستارگان تغييري خواهد داد; كما اينكه كشتي كه در درياست و نسبت به يك نقطه ساحل، شمالي به نظر مي رسد، نسبت به نقطه ديگر ساحل، شمالي به نظر نخواهد رسيد. اما چون اختلاف منظري مشاهده نمي شد، كوپرنيك به درستي نتيجه گرفت كه ثوابت بايد بسيار دورتر از خورشيد باشند... مشكل ديگر از اجرام سقوط كننده بر مي خاست. اگر زمين به طور مداوم از غرب به شرق در حال چرخش است، پس جرمي كه از ارتفاعي سقوط مي كند، نبايد در نقطه اي كه در امتداد قائم، درست زير نقطه ابتداي سقوط، قرار دارد سقوط كند، بلكه بايد نقطه سقوط كمي در طرف مغرب نقطه واقع بر خط قائم مارّ (عمود) بر وضع نخستين جسم ساقط شونده باشد; زيرا كه در مدت زمان سقوط، زمين از زير اين جسم، چرخنده است. در قانون جبر يا لختي گاليله، جواب اين مشكل پيدا شد. اما درزمان كوپرنيك جوابي براي آن مشهودنبود. »35
ادامه دارد ...
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}